دوشنبه 12 خرداد 1393 10:00 ب.ظ
نظرات ()
سلام به همگی! این خاطره مربوط به کلاس سوم ابتداییم میشه!
راستش ما یه درسی به اسم زنبور عسل داشتیم. خانممون به عنوان تکلیف از بچه ها خواسته بود که متن درس را توی دفتر مشق بنویسند.
درسته الان حوصله این کارها را ندارم ولی یادمه اون روز با کلی ذوق و شوق شروع به نوشتنش کردم و سعی کردم دقیقا نگارشم مثل کتاب دربیاد. بعد وقتی تکلیفم را برای خانم بردم تا ببینه و امضا کنه بهم گفت که این را خودت ننوشتی!
حسابی خورد توی ذوقم... هرچی به خانم می گفتم که باور کنید این را خودم نوشتم ولی باور نکرد که نکرد! البته من از دستش ناراحت نیستم ولی حالا که فکرش را می کنم می بینم یکی از عواملی که باعث شد آدمای دهه شصتی را نسل سوخته اعلام کنند همین خاطره ای بود که براتون تعریف کردم
تا یه خاطره دیگه خدانگهدار




webpage, this webpage is genuinely awesome.
رمز؟
آدمک مرگ همینجاست بخند....
دست خطی که تورا عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خل نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند....
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند...
منم همش اعصابم بابت این قضیه خورده که هیچکس نوشته هامو باور نمیکنه....
همش به جای تشویق شدن تحقیر میشم چون کسی منو باور نمیکنه !...